Thursday 17 June 2010

به نام عشق


گلی درون سینه ات جوانه می زند
به زندگی سلام می کنی
به نام صلح و دوستی به نام عشق
قیام می کنی
در حریم رودها قطره می شوی
به پای کوهها ذ ره می شوی
پای می نهی راه پر غرور را
خنده می زنی طلوع را و شور را و قربت حضور را
رود می شوی روانه می شوی
کسی به گامهای تو
به صبح و شامهای تو رشک می برد
کسی تو را به بزمگاه اشک می برد
کسی خیال خام می کند
به فکر سد راه تو گمان دام می کند
می کشد تو را به بند
بی کلام و واژه ای و چون و چند
می برندت از گذرهای بس مهیب
لحظه های بس رهیب
در گذارهای تنگ و تیره ای که همچو موست
می کشندت استخوان زپوست
راه می روی روی ابرهای شک
دوره می کنی گذشته های خویش تک به تک
غوطه می خوری میان موجهای غم
ضربه می خورد به باور تو دم به دم
خیره می شوی به قاب خالی خیال
شکوه می کنی از این همه ملال
می هراسی از زوال!
دست می کشی به پرده های توی توی صبر
چنگ می زنی به تارهای گرم گرم عشق
رنگ می زنی به هاله های دور دور روح
بوسه می زنی به خاک
می روی به اوجهای پاک
دور می شوی زجذبۀ زمین
مست می شوی ز ساغر یقین
می نهد تو را خدای عشق مُهر بر جبین!
عاشقانه ها و عاشقانه ها و عاشقانه ها
می رسد ز یاد تو
بیکرانه می شود حصار تو
شعرها و شورها و رنگها و نورها
کنار تو
می رسد به باور و یقین
قلب بی قرار تو !!
مهوش شهریاری 

No comments:

Post a Comment